در
سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد
عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.به او گفت:چه طور
در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟جواب داد که:من غلام اربابی هستم که چندین
گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:“از خودم شرم کردم که یک غلام
به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
- حاج قاسم سلیمانی
- دیدار پروردگار
- اظهارات مهم سید "حسن نصرالله" در یک جشن افطار
- گفتوگو با دو تن از جانبازان فتنه 88 . . .
- ما را غلام حضرت هادی نوشته اند دیوانگان غیر ارادی نوشته اند
- شخصیت امام زمان(ع)
- به خداوند چقدر اعتماد داریم . . .
- چک لیست سئو
- گزارش واشنگتن پست از شکست غرب در برابر مقام معظم رهبری
- توجه غربیها به خوشبو کننده ماشین با عکس رهبری! .