رازهای آرامش در رودخانه هستی
شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۳۵ ب.ظ
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود؛ مرد
سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال پریشانش شد؛ کنارش
نشست. مرد جوان بی اختیار گفت: «عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم
ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا
کنم؟» مرد سالخورده برگی از درخت کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:
«به این برگ نگاه کن؛ وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد و
با آن می رود.» سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.
سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آب کنار بقیه سنگ ها
قرار گرفت. مرد سالخورده گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش
توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد. اما امواجی را
روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت حال تو به من بگو آیا آرامش
سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان متحیر به او نگاه کرد و گفت:
«
برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پایین می رود و الان
معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و
اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را
ترجیح می دهم.» مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: «پس حالا که خودت انتخاب
کردی چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش
سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که
هستی؛ آرام و قرار خود را از دست مده و در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی
داری خشنود باش.» مرد جوان از مرد سالخورده پرسید: «شما اگر جای من بودید
آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت:
«من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان
زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان
از حضور یار دارد پس از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ
را می پسندم؛ ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را
داده است و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت.»