من هنوز منتظرم

(( پایگاه پژوهش و نشر فرهنگ مهدوی ))

من هنوز منتظرم

(( پایگاه پژوهش و نشر فرهنگ مهدوی ))

۳۷ مطلب با موضوع «کوتاه و مفید» ثبت شده است

• کینه معاویه نسبت به دین و مقام رسالتمعاویة بن ابى سفیان دوست و ندیمى به نام مغیرة بن شعبه داشت که همانند و هم پیاله وى بود.مطرف فرزند مغیرة بن شعبه مى گوید:پدرم همیشه نزد معاویه مى رفت و با او گفتگو مى کرد و هنگامى که نزد من بازمى گشت از او و زیرکى اش سخن مى گفت و از کارهاى او اظهار شگفتى مى نمود. یک شب که از نزد معاویه بازگشت لب به غذا نزد و اندوهگین به نظر مى رسید. گمان کردم از دست ما ناراحت شده است، لذا ساعتى درنگ کردم، سپس پرسیدم: چرا امشب تو را اندوهگین مى بینم؟ گفت: پسرم، من از نزد کافرترین و خبیث ترینِ مردم مى آیم. گفتم: منظورت چه کسى است؟ گفت: در خلوت به معاویه گفتم: دیگر سنى از تو گذشته است و پیر شده اى. کاش راه عدل و خیرخواهى پیش مى گرفتى و به برادرانت بنى هاشم و به خویشاوندانت رسیدگى مى کردى. به خدا قسم امروز چیزى ندارند که از آن بترسى، وانگهى این کار نام نیکى برایت بر جا مى نهد و ثوابش برایت باقى مى ماند. معاویه گفت: هیهات هیهات! به کدام نام نیک دلخوش باشم. برادر تَیمى ما (ابوبکر) راه عدالت در پیش گرفت و کارها کرد، اما به محض آن که مُرد نامش نیز از یادها رفت. مگر این که کسى بگوید: ابوبکر چنین بود. پس از او برادرمان از خاندان عدى (عمر) بر سر کار آمد و آستین بالا زد و ده سال تلاش کرد، اما او نیز به محض آن که مرد، نامش نیز به فراموشى سپرده شد. مگر این که کسى از عمر یادى کند و بگوید: عمر چنان بود...، اما نام محمد صلى الله علیه وآله روزانه پنج بار به بانگِ بلند یاد مى شود و مى گویند: «أشهد أنّ محمداً رسول اللّه». با این اوصاف چه کارى مى ماند و چه نامى پایدار خواهد ماند؟ نه ـ اى بى پدر ـ به خدا قسم که جز به دفن کردن کامل این نام رضایت نخواهم داد.(8)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۱ ، ۲۰:۵۶
عماد کلامی مقدم
از احوالات پسر فاطمه(س) بی خبر نباشید بر او سلام بفرستید با او صحبت کنید، می شنود او هم دل دارد... سلام بر تو ای پسر فاطمه (س) سلام بر تو که تنهایی سلام بر تو حضرت عشق مولای ما، ظهور کن که بخدا دلها برایت تنگ شده است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۱ ، ۱۸:۴۵
عماد کلامی مقدم
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود؛ مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال پریشانش شد؛ کنارش نشست. مرد جوان بی اختیار گفت: «عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟» مرد سالخورده برگی از درخت کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن؛ وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد و با آن می رود.» سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آب کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. مرد سالخورده گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد. اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان متحیر به او نگاه کرد و گفت: 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۵:۳۵
عماد کلامی مقدم
سست نشوید و مرد عمل باشید و لحظه ای فکر کنید و بسوزید لحظه ای بیاندیشید و پرواز کنید. نگذارید روحتان در عالم ماده زندانی باشد. با اشک چشم و ناله های شب و قرائت قرآن درِ این زندان را باز کنید و روحتان را به عالم معنا عروج دهید. چرا همین طور نشسته اید و چرا ماتتان زده ؟ حرکت کنید... به دنبال دین خدا بروید و در راه خدا قدم [بردارید] درد زیاد است و گفتن بیش از این را جائز نمی دانم ... بنده خدا باشید. و اما تو ای برادر عزیزم؛ ای بسیجی، ای طلبه، ای دانشجو، مواظب باشید که عملی انجام ندهید که غیر حق باشد و حق جلوه کند که این بزرگ ترین خسران است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۸
عماد کلامی مقدم
آتشی نمیسوزاند "ابراهیم" را و دریایی غرق نمیکند "موسی"را,کودکی مادرش او را به دست موج های "نیل" میسپارد تا برسد به خانه فرعون تشنه به خونش دیگری را برادرانش به چاه میندازند سر از خانه عزیز مصر در میاورد.مکر زلیخا زندانییش میکند اما بر تخت ملک مینشیند .از این قصص قرآنی هنوز هم نیاموختی ؟ که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد نمیتوانند.او که یگانه تکیه گاه من و توست!پس به "تدبیرش" اعتماد کن .به "حکمتش" دل بسپار .به او "توکل" کن و به سمت او  "قدمی بردار" تا ده قدم آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۵۹
عماد کلامی مقدم
اللهم العجل لولیک الفرج آیه سوم سوره مبارکه طلاق : (ِوَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً) ترجمه آیه شریفه : (و او را از جایى که گمان ندارد  روزى مى‏ دهد؛ و  هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى‏ کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى‏ رساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازه‏اى قرار داده است) امام علی علیه السلام می فرمایند :                                               امور زندگی تا آنجا تسلیم ارزیابی و سنجش ها (از طرف خدا) که مرگ هم در دست تدبیر و نقشه است .   توضیح : هیچ کس نمی تواند به  اعتماد  به  فکر و سیاست خود در هیچ  کاری پیروز گردد ، بله چه بسا نقشه کشیدن ، وسیله ای می شود که انسان در  دام قرار گیرد . مسلمانان در جنگ احد (برخلاف جنگ خندق) از مدینه بیرون آمدند تا طبق  طرح  و نقشه های جنگی جنگ کنند ، اما شکست خوردند چون به اتکای نقشه خود  کار کردند. باید نقشه کشید و از خدا کمک خواست و به او توکل نمودکه بهترین تکیه گاه است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۹:۱۹
عماد کلامی مقدم
این استاد اخلاق با اشاره به دوران طلبگی خود در قم به بیان خاطره‌ای از استادش امام خمینی(س) پرداخت و گفت: زمانی که در حوزه علمیه قم دوران طلبگی را سپری می‌کردم معمولا روزهای پنجشنبه و جمعه به دیدار خانواده‌ام در تهران می‌آمدم. یکی از روزها که می‌خواستم به تهران بیاییم امام(س) را در راه دیدم، هر دو سوار اتوبوس شدیم و از آنجایی که استادم می‌خواست من و امثال مرا با روش و منش خویش تربیت کند حتی یک ماشین کرایه‌ای هم نداشت و به من فرمودند: ارزش انسان به خانه، باغ و اتومبیل نیست.وی اظهار داشت: امام(س) فرمودند: زی طلبگی‌ات را حفظ کن که اگر آن را حفظ نکنی به روحانیت لطمه خواهد خورد و لطمه به روحانیت، لطمه به اسلام است.این استاد اخلاق تصریح کرد: منظور از زی طلبگی در تمام شئونات زندگی اعم از خوراک، پوشاک، رفتار و گفتار است و تأکید استادم حضرت امام(س) بیشتر در برخورد با هم‌نوع بود و می‌فرمودند رفتار یک روحانی با یک روحانی دیگر باید آموزنده باشد و من تاکنون به یاد نمی‌آورم که ایشان در مجلسی غیبت کرده باشد و یا اگر غیبتی هم می‌شد از آن جلوگیری نکرده باشد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۷:۱۰
عماد کلامی مقدم
پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : نخستین چیزى از دین، که خدا بر مردم واجب کرد و آخرین چیزى که باقى مى ماند، نماز است. ـ نخستین چیزى که خدا بر امتم واجب کرد، نمازهاى پنجگانه است.ـ ابن اثیر: نخستین دستور اسلام که خداوند مقرّر کرد، پس از اقرار به یگانگى خداوند و دورى از بتها، نماز بود . هنگامى که نماز بر پیامبر واجب شد، جبرییل نزد او در بالاى شهر مکّه آمد وبرایش پاشنه پا را در گوشه اى از درّه بر زمین کوبید، چشمه اى جوشید و جبرییل پیش روى پیامبر وضو گرفت، تا چگونگى طهارت براى نماز را نشان دهد. پس پیامبر همچون او وضو گرفت. سپس جبرییل برخاست و با آن [ وضو نماز خواند و پیامبر هم با او نماز گزارد. ابن شهر آشوب: در مدتى که پیامبر در مکّه بود، هیچ عبادتى تشریع نشد مگر طهارت و نماز که بر او، واجب و براى امت، سنّت (مستحب مؤکّد) بود. پس از معراج و در سال نهم بعثت، نمازهاى پنجگانه واجب شد. هنگامى که پیامبر به مدینه هجرت کرد ، در شعبان سال دوّم هجرت، روزه واجب گشت، قبله تغییر کرد و زکات فطریه و نماز عید نیز واجب شدـ فریضه نماز جمعه در سال نخست هجرت جایگزین نماز ظهر شده بود ـ سپس زکات دارایى ها واجب شد. پس از آن حج و عمره و حلال و حرام و منع واجازه و استحباب و کراهت و نیز جهاد و ولایت امیر مؤمنان مقرر شد. هنگامى که پیامبر سى و هفت ساله شد، خواب مى دید، کسى او را فرستاده خدا خطاب مى کند، امّا نمى توانست بپذیرد. مدتى طولانى این چنین سپرى شد تا روزى در میان کوهها، هنگام شبانى گله ابوطالب، نگاهش به شخصى افتاد که او را فرستاده خدا خطاب مى کرد. از او پرسید: کیستى؟ گفت: من جبرییل هستم. خداوند مرا به سویت روانه کرده تا تو را فرستاده خود قرار دهد. پس پیامبر خدیجه را از موضوع آگاه کرد. خدیجه گفت: اى محمّد. امیدوارم که اینگونه باشد. سپس جبرییل بر پیامبر نازل شد و براى او آبى از آسمان آورد و به او وضو و رکوع و سجود را آموخت و آنگاه که پیامبر چهل ساله شد، چگونگى نماز را بدون وقتهاى آن به او یاد داد. پس پیامبر در هر وقت ، نمازهاى دو رکعتى مى خواند. جبرییل پیام خداوند را به پیامبر رساند ... سپس جبرییل نزد پیامبر مى آمد و جز با اجازه اش به او نزدیک نمى شد. روزى نزد پیامبر در بالاى مکّه آمد، پاشنه پایش را در گوشه اى از درّه به زمین کوبید. چشمه اى جوشید . جبرییل وضو ساخت و پیامبر طهارت گرفت و نماز ظهر را خواند و آن نخستین نمازى بود که خداوند واجب کرد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۱۹:۴۴
عماد کلامی مقدم
عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی... عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی... گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۸:۳۰
عماد کلامی مقدم
اگر از سرهامان کوهها بسازند، هرگز در کتابهای تاریخ نخواهند نوشت، سیدعلی خامنه ای تنها ماند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۲۰:۱۲
عماد کلامی مقدم